آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

نود دقیقه آرامش نسبی

قرص هایی که میخورم خواب آوره امروز هم نزدیک ساعت یازده از خواب  پا شدم وبعد از اینکه صبحونه خوردم پا شدم به کارهام برسم که جناب پسری مثل خیلی از روزها با ریتم نق نق شروع   کرد و با گریه زاری ادامه داد تا خود ساعت۲ و نیم که بابایی اومد و بعد از اینکه حال و احوال و رنگ و رومو دید و مثل همیشه دلش سوخت خواست کمی شربت درست کنه که خودم رو چک کردم و حدس زد که حتما فشارت افتاده و پیشنهاد داد پسری رو ببره استادیوم تماشای فوتبال و به دخمله گفتیم که داداشی رو بابایی می خواد ببره بده به آقای م اون هم گفت من دختر خوبیم من هم گفتم آره می خواد داداشی رو ببره ! گفت مامان دوسش دالم و پرسیدم نبرش ؟ و گفت : نه نبلش ...
20 بهمن 1392

اولین تجربه کاپ کیکی

پنجشنبه شب کاپ کیک شکلاتی درست کردم و با افتخار پیش دستی که اونا رو توش چیده بودم آوردم تا نشون بابای دوقلوها بدم او هم بعد از کلی به به و چه چه اومد یکیشونو برداره که گفتم : نه  می خوام ازشون عکس بگیرم بیچاره همونطوری بشقاب تو دستش یخ زد و صبر کرد تا برم دوربینم رو بیارم ! پشت دوربین رو باز کردم ببینم رمش داخلشه (آخه صبح گذاشته بودم داخل رم ریدر کیس کامپیوتر ) که دیدم نخیر نیست خم شدم از توی رم ریدر رم رو بردارم که دیدم ای بابا جا تر و بچه نیست حالا هی زیر و زبر میز رو بگرد اتاق رو جست و جو کن توی کمدو نگاه کن دیدیم نخیر نیست که نیست دلم واسه عکس هام می سوخت ... فکری در ذهنم جرقه زد و رفتم سراغ دوقلوها ! دخمله گفت نه ن...
19 بهمن 1392

TSH و T4 پسری نرمال بود

دیروز جواب آزمایشات مجدد پسری رو گرفتیم خدا رو شکر جواب تست تیروئید پسری منفی بود یعنی رنج TSH و T4 نرمال بود البته کمی هم آهن خونش پایین بود که با توجه به اینکه مینور هست دکتر گفت باید بررسی بشه و فعلا اسید فولیک میدم بهشون ( به هر دوشون ) تا ماه دیگه باز آزمایش بدیم برای کلیه ها  وروده های دوقلوها هم دکترشون سونو پیشنهاد کرد و شنبه صبح و البته ناشتا وقت سونو دارن ...... این روزها دوقلوها خیلی شیرین زبونی می کنن و البته خیلی شیطنت می کنن که من خیلی اوقات کم میارم مخصوصا که حال جسمیم زیاد خوب نیست و دلم می خواد کمی در عین آرامش استراحت کنم اما خوب مقدور نمی باشد ...
16 بهمن 1392

دومین تجربه شیرین اهورا

  دیشب واسه دوقلوها این دو تا ماشین رو خریدیم که کلی ذوق کردن باهاشون واین جریان خرید باعث  حکایت چند ساعته شد ... زمانی که دوقلوها یکسال و اندی بودن داداش اهورا در یک فروشگاهی عاشق وشیفته این ماشین کوچولوی لیمویی شد و به هیچ عنوان نتونست ازش دل بکنه و ما به احترام اولین جریان اشتیاق وعشق ورزی پسرمون اونو واسش خریدیم و آقا تا زمانی که رسیدیم خونه حتی لحظه ای نمیخواست ازش جدا بشه ، حتی داخل ماشین هم گریه میکرد و می خواست روی قام قامش بشینه  اون خاطره اولین خاطره شیرینی شد که از ابراز علاقه و دلبستگی پسرمون در اون سن و سال کم برامون به یادگار موند با گذشت این یکسال و اندی از اون خاطره و اولین...
14 بهمن 1392

خاطره شب عید غدیر امسال

یکی از مامان های عزیز مطلبی رو در وبلاگش گذاشته بود که منو یاد یه خاطره انداخت چند ماه پیش شب عید غدیر خانم همسایه ( مادر ) با دختر خانم ها و نوه گلش آیدا جون که شش ماه از دوقلوها بزرگتره اومده بودن منزل ما ! مشغول گفتگو بودیم که صدای زنگ به گوش رسید و من برای باز کردن در رفتم ، جاریم و دخترو نوه اش بودن قبل از اینکه بیان داخل من همونطور که دعوتشون می کردم که بفرمایید ، داخل نشیمن شدم ! مادرازمن پرسید کیه و من جواب دادم جاریم هستند و اونها داخل شدند ..... اون شب موقع خواب آوا از من پرسید : مامان جاریم رفت ؟؟؟؟؟ ومن که خوابم میومد گفتم : چی ؟    دوباره پرسید جاریم رفت ؟؟؟؟ و با خودم فکر کردم و تکرار که ؟؟ جاریم ؟؟ وت...
14 بهمن 1392
1